جنبش اجتماعی
اکثر نظریهپردازان اجتماعی توافق دارند که این شکل از کنش جمعی [یعنی جنبش اجتماعی] مستلزم نوع خاصی از رابطهی تعارضآمیز اجتماعی است. نمونهی کلاسیک این کنشهای جمعی جنبش کارگران است که در سراسر قرن نوزدهم و
نویسنده: کارین رنون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Social Movement
اکثر نظریهپردازان اجتماعی توافق دارند که این شکل از کنش جمعی [یعنی جنبش اجتماعی] مستلزم نوع خاصی از رابطهی تعارضآمیز اجتماعی است. نمونهی کلاسیک این کنشهای جمعی جنبش کارگران است که در سراسر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در جامعهی صنعتی رواج داشت. در دورههای اخیرتر در دههی 1960، اکثر کشورهای غربی جنبشهای اجتماعی مهمی را تجربه کردند، مانند جنبش دانشجویی، جنبشهای حقوق مدنی و جنبشهای صلح؛ در حالیکه در کشورهای جهان سوم جنبشهای آزادیبخش ملی پدیدار شد. در طول دههی 1970 و اوایل دههی 1980 انواع و اقسام جنبشهای اجتماعی در سراسر امریکای شمالی و اروپا سربرآورد- جنبشهای زنان، محیط زیست، ضد هستهای، صلح، جنبشهای خودمختاری منطقهای. در جاهای دیگر جنبشهای بنیادگرایی پدید آمد که در آنها بر خصوصیات و هویت فرهنگی تأکید میشد. در سال 1989 چین شاهد جنبش دموکراسیخواهی بود که حکومت سرکوبش کرد؛ و در اروپای شرقی جنبشهای مردمی موجب سرنگونی حکومتهای کمونیستی شد. بسیاری از جنبشهای اجتماعی به مبارزه با ساختارهای نهادی، شیوههای زندگی و تفکر، هنجارها و قواعد اخلاقی میپردازند. در واقع، جنبشهای اجتماعی پیوند تنگاتنگ با تغییر اجتماعی دارند، و ویژگیهای متعدد جوامع معاصر احتمالاً نتیجه و پیامد اقدامات جنبشهای اجتماعی است.
از دیدگاه نظری نیز جنبشهای اجتماعی در مرکز مباحث علوم اجتماعی جای میگیرند. هربرت بلومر (Blumer, 1939) از نخستین کسانی بود که ادعا کرد رفتارهای جمعی و جنبشهای اجتماعی از مفاهیم اصلی نظریهی جامعهشناختی است، همانطور که امروزه آلن تورن همین داعیه را دارد. این واقعیت که کاربرد فعلی اصطلاح جنبش اجتماعی کاملاً مبهم و فاقد دقت و انسجام است، حتی در آثار و نوشتههای حرفهای این رشته، شاید تا حد زیادی به واسطهی تنوع فوقالعادهی آن دسته از پدیدههای تجربی باشد که این اصطلاح بالقوه میتواند به آنها اطلاق شود. آیا باید همهی جنبشهای گوناگونی را که ذکر شد با مفهوم واحدی بنامیم؟ استفاده از این مفهوم در سطح توصیفی کار سهل و سادهای است، اما بهتر است کاربرد مفهومی محدودتر و مشخصتری را توصیه کنیم. جنبش اجتماعی، مانند اکثر مفاهیم علوم اجتماعی، بخشی از واقعیت را توصیف نمیکند بلکه از عناصر شیوهی خاصی از برساختن واقعیت اجتماعی است.
پارادایمهای نظری جنبشهای اجتماعی را میتوان تحت عناوین مختلفی بررسی کرد. رهیافتهای نظری غالب تا اوایل دههی 1970، علاوه بر پارادایم نومارکسیستی، عبارت است از برداشت تعاملگرا یا کنش متقابلی مکتب شیکاگو از رفتارهای جمعی و جنبشهای اجتماعی، و مدل ساختاری - کارکردی. پارادایم ساختاری - کارکردی با شاخههای پرشمار خود در آن زمان رایجترین دیدگاه به جنبشهای اجتماعی بود. در دههی 1970 با نظریههای بسیج منابع رهیافت نوفایدهباور و عقلگرا به مطالعهی جنبشهای اجتماعی مطرح شد. اما این نظریهها به شدت مورد انتقاد رهیافتهای هرمنوتیکی قرار گرفت که میکوشیدند با آنها ماهیت نوین جنبشهای اجتماعی نوین را مفهومپردازی کنند. رهیافت جامعهشناسی کنش نیز دیدگاه نظری جامعی را به مطالعهی جنبشهای اجتماعی افزوده است.
نومارکسیسم
از تأثیر مهم رهیافتهای مارکسیستی و نومارکسیستی بر مطالعهی جنبشهای اجتماعی همگان باخبرند و در اینجا فقط به اختصار به آن خواهیم پرداخت. نظریهی مارکسیستی تأکید دارد که در جامعهی صنعتی جنبشهای اجتماعی و انقلاب ناشی از تناقضهای ساختاری سرمایه و کار است. عوامل اصلی جنبشهای اجتماعی - طبقات اجتماعی متخاصم - براساس همین تناقض سیستمی بنیادی تعریف میشوند. اما آنها کنشگران تاریخی نیز محسوب میشوند و باید به نقش و تقدیر تاریخی خویش آگاهی بیابند. به همین دلیل، پژوهشگران اجتماعی نه تنها باید شرایط عینی را مطالعه کنند بلکه همچنین باید فرایندهای ذهنیتری را هم تشریح کنند که جنبشهای اجتماعی براساس آنها پدید میآید.تعاملگرایی
زیمل (Simmel, 1908) تضاد را نوعی فرایند کنش متقابل تلقی میکرد. در دههی 1920، نظریهپردازان تعاملگرایی نمادین مکتب شیکاگو رهیافت مشابهی را برای مطالعهی رفتار جمعی و جنبشهای اجتماعی در پیش گرفتند. آنها از این فرض آغاز کردند که افراد و گروههای مردم بر مبنای ادراکات مشترک و چشمداشتهای همگانی دست به عمل میزنند، و سپس ادعا کردند که جنبشهای اجتماعی در وضعیتهای ساختنیافته پدید میآیند. این وضعیتها هنگامی بروز میکنند که رهنمودهای فرهنگی مشترک یا وجود نداشته باشد یا متزلزل شده باشد و به تعریف دوباره و تازهای نیاز باشد. جنبشهای اجتماعی مظهر این بازسازی جمعی وضعیتهای اجتماعی و «اقدام جمعی برای برپاداشتن نظم نوین زندگی» (Blumer, 1939) هستند.رهیافت تعاملگرایی نمادین به مطالعهی جنبشهای اجتماعی دچار این نقیصه است که پارادایم نظری آن به حد کافی پرورانده نشده است. این رهیافت، رویهمرفته، هنوز هم توجه فزایندهای را به خود جلب میکند، زیرا در آن بر ویژگیهای روانشناسی اجتماعی کنش جمعی مانند عواطف، احساس همبستگی، رفتارهای نمایشی و ارتباطات ابرازگر تأکید میکنند، و از طرف دیگر پیدایش جنبشهای اجتماعی را بخشی از فرایند جاری و ساری روابط و تعاملهای اجتماعی میدانند.
کارکردگرایی ساختاری
در مدل ساختی - کارکردی جنبشهای اجتماعی میتوان سه جریان را از هم تشخیص داد. این رهیافت در منطق بنیادی خود تفاوت زیادی با رهیافت کنش متقابلی به جنشهای اجتماعی دارد اما آنقدرها که ممکن است به نظر برسد، به لحاظ شیوهی تحلیلی خود، با مارکسیسم تفاوت ندارد، هر چند نگاه کاملاً متفاوتی به زندگی اجتماعی دارد.در نظریههای جامعهی تودهای فرد را به صورت ذرهای و مجزا از دیگران فرض میگیرند (Kornhauser, 1959). در جامعهی تودهای، افرادی که به واسطهی تغییرات اجتماعی سریع، شهریشدن و از دست دادن پیوندهای سنتی، ریشههای خود را از دست داده و از روابط گروهی و گروههای مرجع هنجاری دور افتادهاند، هم کاملاً آزاد و رها و هم مایل به مشارکت در انواع جدید گروههای اجتماعی از جمله جنبشهای اجتماعیاند به این ترتیب، جامعهی تودهای بستر مساعدی برای جنبشهای اجتماعی فراهم میسازد.
در نظریههای تنس ساختاری علت اصلی پیدایش جنبشهای اجتماعی را مخدوش شدن تعادل نظامهای اجتماعی میدانند (Smelser, 1962). عدم تناظر و تناسب میان ارزشهای اظهار شده و کرد و کارهای واقعی جامعه، مانع از کارایی نهادی میشود و عناصری که فاقد کارکرد مناسباند یا سوء کارکرد دارند بقای نظام را به خطر میاندازند، این ویژگیها ممکن است نظام اجتماعی را از حال تعادل خارج سازد و فشارها و تنشهای ساختاری ایجاد کند و آن نیز به نوبهی خود موجب فوران جبنشهای اجتماعی میشود.
نظریههای محرومیت نسبی نوعی روایت روانشناسی اجتماعی از نظریههای تنش است. تنش به صور عینی در تعارضهای ساختاری قرار ندارد، بلکه احساسی ذهنی و درونی است: مردم خود را در مقایسه با توقعات و چشمداشتهای خود محروم احساس میکنند. انطباقی میان ارضای نیازهای مورد انتظار و واقعیت بالفعل ارضای این نیازها وجود ندارد. بهبود شرایط اقتصادی و سیاسی که موجب بالا رفتن توقعات بعضی از گروهها میشود، زمینهساز پیدایش جنبشهای اجتماعی است، خصوصاً وقتی که به نظر برسد واقعیت با توقعات و چشمداشتها انطباق ندارد. نارضایی و ناکامی نتیجهی طبیعی این وضعیت است که به شکلگیری جنبشهای اجتماعی میانجامد.
به رغم این واقعیت که مدل ساختاری - کارکردی مدعی ارائهی نظریهای علّی دربارهی پیدایش جنبشهای اجتماعی است، در واقع این مدل هیچ تبیین دقیقی در این باره ارائه نمیکند که سیر انزوا به تنش و ناکامی و از آنجا به کنش جنبشهای اجتماعی چگونه رخ میدهد. نمیتوان فرض گرفت که این مسیر خودبه خود طی میشود.
بسیج منابع
رهیافتهای نوفایدهباور به مطالعهی جنبشهای اجتماعی در دههی 1970 به وجود آمد و از آن هنگام به سرعت گسترش یافته است. فرض اساسی آنها این است که جنبشهای اجتماعی در پی فعالیتهای سازمانی آگاهانه به وجود میآیند - یعنی اگر در بسیج منابع مادی و نمادین موجود، مانند پول، وقت مردم و مشروعیت، به موفقیت برسند. به این ترتیب جنبشهای اجتماعی براساس فرصتها، استراتژیها، شیوههای ارتباطی، شکلهای سازمانی کامل و پیچیده، و رقابت با گروهها و مراجعی که منافع متضاد دارند، تشریح و تبیین میشوند. با این بحث مطالب جدیدی به درک چگونگی پیدایش جنبشهای اجتماعی افزوده میشود، اما برای روشن ساختن معانی بسیجهای اجتماعی جمعی کافی نیست.شاخههای مختلف نظریهی بسیج منابع (Olson, 1965; Oberschall, 1973; Tilly, 1978) همگی منطق مشترکی دارند: مطابق آنها جنبشهای اجتماعی تعقل و استدلال استراتژیک - ابزاری و محاسبههای سود - هزینه را به کار میگیرند و اهداف و منافع خود را به صورت عقلانی دنبال میکنند. وجه مشترک مهم دیگری هم بین آنها وجود دارد: از نظر آنها جنبش اجتماعی پیشامدی غیرطبیعی نیست بلکه بخشی از زندگی اجتماعی عادی و طبیعی است که سرشار از تضادهای بالقوه است. به همین دلیل، آنها مخالف این فکرند که تنش یا نارضایی بتواند پیدایش جنبشهای اجتماعی را تبیین کند؛ برعکس، جنبش اجتماعی است که تنشها و نارضاییها را واضح و آشکار میسازد. موفقیت هر جنبش در این راه به تواناییها و ظرفیتهای سازمانی آن بستگی خواهد داشت.
جنبشهای اجتماعی نوین
اخیراً در چندین نظریهی اجتماعی از اصطلاح «جنبشهای اجتماعی نوین» استفاده میشود تا تنوع عظیم جنبشهای اعتراضی دهههای 1970 و 1980 در غرب را برساند. به بیان کلی، این جنبشها شبکهی سستی از مبارزه و سبک زندگیهای بدیل را تشکیل میدهند، اما وارد سیاستهای رسمی نیز شدهاند (ــ جنبش سبز).چه چیزی موجب نو بودن جنبشهای اجتماعی نوین میشود؟ اکثر نظریهپردازان، این جنبشها را رفتارهای جمعی همراه با تضاد میدانند که فضاهای اجتماعی و فرهنگی تازهای ایجاد میکنند. آنها به نهادهای جامعهی مدنی جنبهی سیاسی میدهند و به این ترتیب حد و مرزهای سیاست نهادی را از نو تعریف میکنند (کلاوس اوفه)؛ چون به واسطهی نفس موجودیت خویش راه متفاوتی برای نامیدن جهان ارائه میدهند و قواعد فرهنگی مسلط را در سطح نمادها به چالش میکشند (آلبرتو ملوچی)؛ هویتهای تازهای خلق میکنند که متشکل از تقاضاهای مصالحهناپذیر و قطعی است (جین ال. کوهن)؛ جلوهگاه فرایندهای یادگیری جمعی و انقلابی هستند (کلاوس ادر)؛ پیکربندیهای اجتماعی نوینیاند که تجربههای مشترک جدید و مسائل عمومی جدید را در پی فروپاشی کلی تجربهی مبتنی بر طبقهی اقتصادی، متبلور میسازند (اولریش بک). در کل، معنا و اهمیتی که این صورتبندیهای نظری به جنبشهای اجتماعی نوین میدهند، این است که این جنبشها به آگاهی تازه و عمیقی دربارهی توان و ظرفیت خود در ایجاد معناهای جدید و شکلهای جدید زندگی و کنش اجتماعی دست یافتهاند. ترسیم نظاممند خطوط کلی این بازتابندگی فزایندهی جنبشهای اجتماعی را میتوان در پارادایم عقلانیت ارتباطی پیدا کرد. فرایند عقلانی شدن ارتباطی زیست جهان را از ویژگیهای فاحش و برجستهی مدرنیته میدانند که دوش به دوشِ فرایندهای عقلانی شدن نظاممند نهادی پیش میرود (Habermas, 1981). در این چارچوب نظری، جنبشهای اجتماعی منظر دوگانهای پیدا میکنند. جنبشهای اجتماعی نوین به مثابه مظهر عقلانیت ارتباطی، اعتبار الگوهای فعلی زیست جهان را به پرسش میکشند، الگوهایی همچون هنجارها و مشروعیتها، و سپس حوزهی عمومی را گسترش میدهند. در عین حال، به مثابه جنبشهای تدافعی، بیانگر مقاومت در برابر تعدی و تجاوز به زیست جهاناند، زیست جهانی که به استعمار سازوکارهای عقلانی شدن سیستمی اقتصاد و سیاست درمیآید که فرایندهای ارتباطی را قلعوقمع میکنند.
جامعهشناسی کنش
دیدگاه نظری کامل و پیچیدهای که دربارهی جنبشهای اجتماعی از سوی جامعهشناسی کنش مطرح شده است در پی ادغام رهیافتهای گوناگون در قالب بازنمایی کلی زندگی اجتماعی به مثابه تولید پرتضاد و تعارض خود است (Touraine, 1973). از این دیدگاه، مبارزهی دائمی بر سر استفاده از فنآوریهای نوین و کنترل اجتماعی ظرفیتهای دگرگونساز خود جامعه، قلب تپندهی زندگی اجتماعی است. به همین دلیل، جنبشهای اجتماعی که عاملان ضروری تضاد و تعارض دانسته میشوند، اهمیت زیادی برای دانشمندان علوم اجتماعی دارند.از اینرو جنشهای اجتماعی به مثابه کنشگران اجتماعی مفهومپردازی میشوند که درگیر تضاد و کشمکش بر سر کنترل الگوهای اصلی فرهنگی هستند که عبارت است از معرفت، سرمایهگذاری و اخلاق. سه مؤلفهی هویت (I)، دشمن (O)، کلیت (T) الگویی ایجاد میکنند برای توصیف تحلیلی عرصهی تضاد. مقصود این است که دو طرفی که در تضاد و ستیز با یکدیگرند (I-O)، در میدان فرهنگی مشترکی با یکدیگر سهیماند که شامل چیزی است که تضاد و ستیز بر سر آن است (T). به عبارت دیگر، در تحلیل جنبشهای اجتماعی نباید تضاد اجتماعی را از موقعیتهای فرهنگی جدا کرد.
علاوه بر این، باید بین انواع گوناگون تضادهای اجتماعی فرق گذاشت و آنها را در سطوح مختلف تحلیل قرار داد. جنبشهایی که برای تقاضاهای اقتصادی مبارزه میکنند در سطح سازمانی عمل میکنند؛ گروههای فشار سیاسی و جنبشهای حمایت از اقلیتها در سطح سیاسی عمل میکنند؛ بالاترین سطح به نظام کنش تاریخی مربوط میشود، که در آن سطح، جنبشهایی هم در مقابله با الگوهای فرهنگی و هم با خلق الگوهای فرهنگی دست به عمل میزنند. کنش تاریخی، یا تاریخیت، همان توانایی و ظرفیت جوامع برای ارتقاء دادن و دگرگون ساختن موقعیت خویش، و خلق هنجارها و اهداف خویش به وسیلهی تضادهای اصلی اجتماعی است که جنبشهای اجتماعی مظاهر اصلی آن هستند (Touraine, 1981). روش خاص مداخلهی جامعهشناسی برای ارزیابی این معناهای متفاوت که همیشه در جنبشهای انضمامی و تجربی درهم تنیدهاند، و برای درک اینکه هر جنبش معینی را تا چه حد میتوان جنبش اجتماعی به معنای فوق به شمار آورد، طراحی شده است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}